چكیده دیوید هیوم انگلیسی یكی از فیلسوفان مهم قرن هیجدهم میلادی است كه افكار و آراء او موجب تحولات و تأثیرات مهمی در فیلسوفان بعد از او شده است او یك فیلسو ف تجربه گرای محض است كه با تألیف مقالات و كتب متعدد توانست نظریات فلسفی خود را برای آیندگان به ثبت رسانده و در سیر تكاملی فكر فلسفی غربی نقش آفرینی كند آثار او گرچه طبق گفته خودش در زمان ح
قیمت فایل فقط 7,900 تومان
فاهمه بشری
چكیده
دیوید هیوم انگلیسی یكی از فیلسوفان مهم قرن هیجدهم میلادی است . كه افكار و آراء او موجب تحولات و تأثیرات مهمی در فیلسوفان بعد از او شده است . او یك فیلسو ف تجربه گرای محض است كه با تألیف مقالات و كتب متعدد توانست نظریات فلسفی خود را برای آیندگان به ثبت رسانده و در سیر تكاملی فكر فلسفی غربی نقش آفرینی كند . آثار او گرچه طبق گفته خودش در زمان حیات او با واكنش چندان مثبتی روبه رونشد ، لكن در عصر حاضر و خصوصا در محافل دانشگاهی از اهمیت بسزایی برخوردار است . از مهمترین آراء معرفتی او می توان رساله كنونی “تحقیق در باب فاهمه بشری An Enquiry Concerning Human Understanding” را نام برد كه در سالهای 1746 و 1747 در شهر تورن منتشر ساخت .
نگارنده تلاش كرده است متن این مقاله را با دقت مورد بررسی قرار داده و ترجمه كند . در برخی موارد كه متن دارای ابهام و یا نارسایی بوده است در پاورقی به توضیح و ترمیم آن پرداخته تا خواننده بهتر بتواند به معانی و اصطلاحات مورد نظر هیوم آشنا شده و مفاهیم آن را به خوبی دریابد ؛ همچنین برای آنكه خواننده به هنگام مراجعه به متن بتواند آن را به طور مستقیم مورد مطالعه قرار دهد و احیانا در مواردی بدان استناد كند در پایان ترجمه برخی از كلمات مهم و مشكل را به طور اصطلاحی و به ترتیب حروف الفبای انگلیسی ترجمه نموده ام . این كار علاوه بر ویژگی فوق می تواند قضاوت درباره ترجمه را نیز مناسب تر سازد . در ترجمه برخی لغات تخصصی متن به كتب فلسفی مهمی مانند جلد پنجم از كتاب “تاریخ فلسفه” اثر فردریك كاپلستون با ترجمه امیر جلال الدین اعلم و كتاب “كلیات فلسفه رجوع نموده” و سعی كرده ام تا ترجمه مناسبی برای لغات اختصاصی فلسفه هیوم و سبك نوشتاری او ارائه دهم .
قبل از پرداختن به ترجمه متن ، مقدمه ای درسه فصل بیان شده كه در آن بعد از معرفی شخصیت وزندگی هیوم به بررسی و نقد برخی آراء مهم او پرداخته ام .مقاله
1-خلاصه ای از زندگینامه او در مقدمه رساله ذكر شده است.
حاضردارای 12 فصل است كه در هر كدام مطلب اصلی متن به طور تخصصی تر و تحت عناوین و موضوعات ریزتر مورد بررسی قرار گرفته است .
اینك به مطالب اساسی هر فصل اشاره می كنم :
فصل اول تحت عنوان انواع مختلف فلسفه از جمله فلسفه اخلاق یا علم طبیعت انسان بحث می كند و طرق مطالعه علم اخلاق را بیان می دارد . روش اول به عمل انسان و به فضائل و رذائل اخلاقی توجه دارد و روش دوم به روش عقلی برخی فلاسفه اشاره می كند . پس از فلسفه اخلاق در باب دو نوع فلسفه تحت عنوان فلسفه ساده و روان و نیز فلسفه پیچیده و دشوار بحث می كند. منظور او از فلسفه آسان فلسفه ای است كه براساس حس و تجربه بوده و برای عموم قابل فهم باشد . و مقصودش از فلسفه پیچیده و انتزاعی فلسفه مابعدالطبیعه است كه به هیچ وجه پایه و اساس تجربی و حسی ندارد، بنابراین از قوه درك بشر خارج است؛ و به همین دلیل مابعد الطبیعه از نظر هیوم فراتر از علم بشری بوده و صرفا موهوم است . درنتیجه هیوم لفظ “علم” را تنها به فلسفه ساده اطلاق می كند.
درفصل دوم، مطلب در باب منشاء پیدایش تصورات است .دیوید هیوم این بحث را كه تا اندازه ای علمی و تخصصی است با ظرافت تمام و بادقت نظری كه در خوریك فیلسوف است مورد بررسی قرار میدهد . او با مثالهایی واضح ثابت می كند كه منشاء تصورات بسیط به دریافت انسان از شیء و در واقع ادراك حسی برمی گردد . قوه تصور انسان از ادراكات حواس تقلیدیا نسخه برداری نموده و برای خود تصوری درست می كند. با یادآوری این تصورات، احساس اصلی انسان با انرژی بیشتری مجددا زنده می شود . در این فصل ادراكات به دو دسته تقسیم شده اندكه تفاوت آنها درشدت و ضعف آنهاست . هیوم از ادراكات قویتر به“انطباعات” و از ادراكات ضعیف تر به عنوان “تصورات ” نام برده است. او مفاهیم و تصورات انتزاعی و مبهم را از جمله تأثرات می داند زیرا مرزمشخصی دربین آنها وجود ندارد تا آنها را از هم متمایز كند .
فصل سوم به نوعی دنباله مبحث فصل قبل است . هیوم می گوید برخی تصورات با یكدیگر مرتبطند و ارتبط آنها از سه اصل تشابه ، مجاورت و علیت تبعیت می كند. بین دو شیء یا دو امر ، یا رابطه علی ومعلولی برقرار است یا اینكه آن دو تصور ناشی از دو شیء مجاور یكدیگرند و یا از جهت یا جهاتی بین آنها تشابهاتی دیده می شود .
فصل چهارم متشكل از دو بخش است در این دو بخش مبحث اصلی پیرامون رابطه بین علت ومعلول است .نویسنده به شبهات شكاكیون پیرامون عملكرد فاهمه پرداخته و به آنها پاسخ می دهد . او در صدد است تا ثابت كند استدلالات پیش تجربی قادر به كشف رابطه بین علت و معلول نمی باشند . بخش دوم از این فصل شامل شبهه ای است كه در فصل پنجم به پاسخ آن می پردازد و بیان می دارد كه نه ادارك حسی، نه تجربه و نه استدلال هیچ كدام قادر به كشف این رابطه نیستند . او به روش تشكیك ثابت می كند كه آن عامل اصلی كه انسان را وامی دارد تا از ظهور یك شیء پی به ظهور شیء یا امر ملازم آن ببرد همانا عامل “عادت” است . لذا عادت را به عنوان تنها راهنمای بزرگ بشر معرفی می كند. زیرا تنها عادت است كه تجارب بشر را سودمند می سازد.در بخش دیگر از این فصل به توضیح در باب “باور” می پردازد و با روانكاوی دقیق این ویژگی آدمی را به عنوان وجه تمایز رؤیاهای فاهمه و تصورات ذهنی معرفی می نماید . تصورات توأم با باور است كه می تواند به حكم عادت از مشاهده امری به امر ملازم آن پی برد . تأثیر تشابه در تقویت تصورات بسیار مهم است دو نسبت مجاورت و علیت نیز به همان نسبت در تصورات ایجاد شدت و ضعف می كند و آنچه قوای ما را بر طبق جریان منظم طبیعت به پیش می برد و در سرشت هر بشر نهفته است عامل “غریزه” است .
در آن روزگارساختار فكری مردم به گونه ای بود كه اختلال در ایجاد معلول را اختلال در نظم طبیعت به شمار می آوردند ،لذا نویسنده در فصل ششم به این بحث می پردازد كه اختلال در ایجاد معلول از علت همیشگی آن از نظر فلاسفه هیچ ربطی به نظم طبیعت ندارد ، بلكه وجود علل دیگری غیر از علت اصلی، در ساختار ویژه شیءاست كه مانع از بروز معلول همیشگی می گردد.
فصل هفتم توضیح مفهوم واژه های نیرو ، قدرت، انرژی و مفهوم رابطه ضروری همراه با مقایسه ای بسیار دقیق بین مفاهیم ریاضی و علم هندسه با مفاهیم مابعدالطبیعه می باشد و این مطلب را بر ما روشن می كند كه مفاهیم علم ریاضی و هندسه به خاطر بسیط بودن قابل دركند، اما مفاهیم مابعدالطبیعه مفاهیمی پیچیده اند و پیوسته در ابهام به سر می برد. هیچ گاه نیرویی كه علت ومعلول را به هم پیوند می دهد قابل شناسایی نیست؛ چون تجربه در آن راه ندارد . پس ذهن انسان قادر به درك رابطه ضروری بین علت و معلول نیست . آنچه برای ما معلوم است تلازم بلاواسطه اشیاء است كه صرفا به كمك تجربه می آموزیم اما قادر به درك رابطه ضروری بین علت ومعلول نیستیم . فصل هشتم درباره دو واژه ضرورت و آزادی است . منظور نویسنده از آزادی و اختیار قدرت انجام عمل و عدم انجام آن است بر حسب آنچه كه اراده تعیین می كند.چه بسا دو واژه ضرورت و آزادی گه گاه به به جای دو واژه جبر و اختیار به اشتباه استعمال شوند؛لكن دراینجابحث صرفا در مورد اعمال ارادی و بهتر بگوییم افعال انسان نیست و دایره آن وسیع تر می باشد یعنی شامل تمام اعمال ارادی وغیر ارادی و ویژگیهای ماده نیز می شود .
فصل نهم راجع به تعقل درحیوانات است.اینكه حیوانات نیز مانند انسان به كمك تجربه استنتاج می كنند و معلولات مشابه را از علل مشابه انتظار دارند بسیار بعیداست و نمی توان گفت كه این نتیجه گیری در حیوانات برپایه پیشرفت تدریجی برهان و استدلال باشد تا بدان وسیله دریابدكه حوادث مشابه بایدازامور مشابه ناشی می شود . تنها عامل عادت است كه حیوان را وادار می كندتا از برخورد هر شیء باحواس ملازم همیشگی آن را استنتاج كند . نكته دیگری كه در این فصل نهفته است این است كه بخش مهمی از معلومات حیوانات غریزی است .
درفصل دهم می بینیم همان طوركه هیوم فلسفه مابعدالطبیعه رابه عنوان یك علم نمی پذیرد ، معجزه را نیزبه باد تمسخر گرفته و با استناد به تلازم علل مشابه با معلولات مشابه بیان می دارد كه چون معجزه نقض قوانین طبیعت است و تجربه پذیر هم نمی باشد پس مبتنی بر استدلال نبوده وبنابراین دارای شاهدان محدودی است كه نمی توان به صدق گفتار آنها اطمینان حاصل نمود پس معجزه امری نامعقول بوده و به هیچ عنوان قابل اثبات نمی باشد . لكن در نهاد هر انسان نسبت به معجزه گرایشی وجود دارد. این گرایش در هیچ زمانی از بین نرفته وپیوسته با سرشت بشرعجین است .
فصل یازدهم در باب عنایت خاصه (الهی) و آخرت بحث شده این مبحث شامل یك مباحثه فلسفی بین هیوم و یكی از دوستان وی می باشد . در این مباحثه هیوم به عنوان نماینده مردم شهر آتن مورد خطاب دوستش كه از زبان اپیكورس سخن می گوید و در واقع به عنوان نماینده فلاسفه است قرار می گیرد.
فصل دوازدهم راجع به فلسفه آكادمیك یا شكاكانه است. این فصل كه متشكل از سه بخش می باشد در مورد اثبات وجود خدا و شبهات مطرح شده در این باب نكاتی را بیان می دارد. هیوم در فصل آخر دیدگاه شكاكانه فلاسفه آن زمان را كه دیدگاه جدیدی است و به خوبی در محافل دانشگاهی مشهوداست مورد بررسی قرار داده و شبهاتی چند از آن فلاسفه را مطرح نموده و به پاسخ آنها می پردازد .
نگارنده تلاش كرده است همه این فصول را با دقت نظر فلسفی ترجمه كرده و در عین امانت داری و خارج نشدن از چارچوب متن انگلیسی ، ساختار كلی جملات آن را حفظ نموده و مطلب رابه گونه ای بیان كند كه برای خواننده قابل فهم باشد . در عین حال شاید هیچ كاری خالی از نقص و اشكال نباشد . امید است كه صاحب نظران و استادن فن ازنظرات اصلاحی واكمالی خویش اینجانب را محروم نفرموده و با ارشاد و تذكرات شایسته خویش نگارنده را در ارائه هرچه بهتر این اثر فلسفی یاری نمایند.
مقدمه
زندگینامه
دیوید هیوم در روز بیست و ششم آوریل 1711 درروستای ناین ولز1 شهر ادنبورگ2 اسكاتلند به دنیا آمد . برخی او را فیلسوف حسی مذهب یا فیلسوف شكاك اسكاتلندی می نامند كه مؤثرترین فیلسوف دوره جدید (قرن 18 ) غرب محسوب می شود . او چنان در تاریخ زندگی خویش سرگرم نوشتن بود كه به گفته خوداو“تاریخ زندگیش چیزی جز تاریخ آثارش را دربرنخواهد داشت ” 3 . او در خانواده ای اصیل اما با بضاعت مالی اندك به دنیا آمد . پدرخویش را دراوان كودكی از دست داد وبه همراه خواهروبرادر بزرگترش تحت تربیت مادركه زنی بسیار شایسته بود قرار گرفت . خانواده هیوم طبع وی را مناسب قضاوت می دانستند ولی او از همان ابتدا دلبسته ادبیات و آثارادبی بود و آثار سیسرو4 و ویرژیل5 را با ولع تمام مطالعه می كرد . سال 1734 به برسیتول رفت . دیری نپایید كه موقعیت را برای دانش اندوزی نامناسب یافت و به همین سبب به فرانسه عزیمت نمود و در مكانی روستایی به مطالعه مشغول گشت و با بضاعت اندك وقت خود را صرف شكوفایی استعداد ادبی خود نمود . با عنوان اولین اثر او می توان از “رساله ای در طبیعت آدمی ”6 نام بردكه “مدعی تحقیق در عالم روانی با روش علمی نیوتن در حل مسائل فیزیك است ”7 . او این اثر را در شهر لافلش فرانسه نگاشت . پس از گذشت سه سال در سال 1737 به لندن رفت و در
اواخر سال 1738 رساله خود را منتشر ساخت اما با استقبال چندانی روبرو نشد . در سال 1742 اولین بخش مقالات خود را منتشر ساخت و نسبت به اثر قبلی در میان خوانندگان واكنشی مثبت یافت .سپس در روستا نزد مادر و برادرش به فراگیری زبان یونانی پرداخت . سال 1746 و 1747 را در دو مأموریت نظامی شركت داشت و این تنها وقفه مطالعاتی در زندگی هیوم بود ولی ظرف این دو سال توانست ثروتی گرد آورده و به فكرانتشارمجدد“رساله درطبیعت آدمی” افتاد لذا بخش اول آن اثر را تحت عنوان“تحقیق در باب فاهمه بشری ”1 در شهر تورن منتشر یافت ؛اما با استقبال چندانی روبرو نشد.اولین بخش از مقالات سیاسی و اخلاقی وی نیز در لندن انتشار یافت . اودومین بخش از مقالات سیاسی و اخلاقی خودرا به نام “گفتارهای سیاسی ”2 و نیز “پژوهش در اصول اخلاق”3 نوشت . دراین زمان به او خبر رسید كه آثار گذشته او از محبوبیتی در بین اهل علم برخوردار شده . سال 1752 در ادرنبورگ به سرمی برد ،در آن هنگام “گفتارهای سیاسی ” وی منتشر شدو بدنبال آن كتاب “پژوهش در اصول اخلاق ” انتشار یافت سال 1752 به كتابداری در كتابخانه دانشكده وكلای مدافع مشغول گشت و در آنجا بود كه تصمیم گرفت تاریخ انگلستان را به رشته تحریر درآورد. این اثر او به خلاف انتظار وی مخالفت احزاب مختلفی را در برداشت واسقف انگلستان دكتر هرینگ4 واسقف ایرلند دكتر استون5 تنها كسانی بودند كه طی پیامهایی به اودلگرمی می دادند . در همین زمان “تاریخی طبیعی دین ” 6 را در لندن منتشر یافت كه باز هم با بی تفاوتی عامه روبرو گردید .1756 جلد دوم تاریخ انگلستان را كه شامل دوره پس از مرگ چارلز اول و انقلاب بود به چاپ رسانید كه نسبت به جلد اول این تاریخ از آوزه بهتری برخوردار شد. وی مجددا شروع به تصحیح جلد اول نمود تا سال1761 كه موفق به چاپ آن گردید . رفته رفته آثار اونزد مردم از معروفیت و پذیرش بهتری برخوردار شد؛ تا اینكه بابت انتشار آنها از بهره فراوانی برخوردار گردید سپس به زادگاهش اسكاتلند بازگشت .طی این سالها او از هیچ كدام از بزرگان خواهشی ننمود و در پی همنشینی با آنان هم نبود تا سال 1763 كه ارل هارتفورد7 ، وی را در سفارت انگلستان در پاریس دعوت به همكاری نمود او ابتدا دعوی وی را رد كردوسپس آن را پذیرفت و به پاریس رفت تامنشی سفارت
1-An Enquiry Concerning Human Understanding
2-Political Discourses
3- Emquiry Conuerning the Principles of Morals
4-Herring 5- Stone 6- Natural History of Religion
7-Earl of Hurtford
گردد . پس از مدتی از پذیرفتن این پست خرسند گردید. او خود می گوید“اكنون از پیوند با آن بزرگزاده و نیز بعدها با برادرش ژنرال كانوی 1 هم به دلیل لذت وهم سودی كه از آن به من رسید خود را خوشنود می یابم . آنان كه نمایش های شگفت تشریفاتی راندیده اند هرگز تصور نتوانند كرد كه در پاریس مردان و زنان از هر مقام و منزلت ، چگونه از من پذیرایی می كردند . هرچه از تشریفات مبالغه آمیزشان بیشتر می گریختم بیشتر گرفتار آنها می شدم ولی زیستن در پاریس مایه یك خرسندی واقعی است و آن همنشینی با شمار فراوانی از مردم فرزانه و دانا و با ادب آن شهر است . یك بار در این فكر شدم كه همه عمر در آن شهر بمانم.”2 هیوم تا سال1765 كاردار سفارت بود، اما در آغاز سال 1766 پاریس راترك گفته و به قصد یافتن گوشه ای خلوت به ادنبورگ بازگشت.سال 1767 معاون وزیر شد و به سال 1769 مجددا به ادنبورگ بازگشت . در بهار 1775 دچار اختلال روده ای گشت و سرانجام در سال 1776 از دنیا رفت.“همپرسه هایی درباره دین طبیعی ”3 كه قبل از سال 1752 نوشته بود ، پس از مرگش در سال 1779 منتشر شد . او در شرح احوال خود مكرر در وصف خلق و خوی خود می گوید: “من مردی آرام سرشت و خویشتن دار و گشاده رو و معاشرجوی و زنده دل و مهرپذیر و گریزان از دشمنی و درهمه انفعالهای خویش بسیار معتدل هستم حتی عشق من به شهرت ادبی كه عشق فرمانروای زندگی من بوده است ، با همه ناكامی هایم هرگز خویم را تلخ نكرد.”4
فصل اول : درباره انواع مختلف فلسفه
1-فلسفه اخلاق1 یا علم طبیعت انسان را می توان به دو روش متفاوت مورد بحث و بررسی قرار داد كه هر كدام از این روش ها دارای مزایای خاص خود می باشد و می تواند در سرگرمی،تعلیم و اصلاح نوع بشر سهیم باشد . روش اول به این نكته توجه دارد كه انسان اساسا برای عمل آفریده شده و همانطور كه به اندازه خود از ذوق و احساس متأثر می شود،بسته به ارزشی كه امور مزبور دارندو بر مبنای ظاهری كه خودرادرآن نمایان می سازند، به یك امر مبادرت و از امر دیگر اجتناب می ورزد . از آنجا كه فضیلت به عنوان پر بهاترین امور محسوب می شود، این دسته از فلاسفه آن را بارنگهای دلپذیر رنگ آمیزی كرده و از شعر و فن فصاحت استعانت می جویند وموضوع خویش را با سبكی روان مورد بررسی قرار می دهند تا به گونه ای شایسته رضایت قوه خیال را برآورده ساخته و عواطف و احساسات را مجذوب خود سازند .آنها برجسته ترین شواهد و موارد را در زندگی عادی انتخاب می كنند و خصوصیات متضاد را به گونه ای مناسب با هم مقایسه می كنند و ما را با ارائه چشم اندازی از جلال ، شكوه و سعادت شیفته راه فضیلت و تقوی نموده ، گام هایمان را باارائه سالم ترین احكام و برجسته ترین نمونه ها در مسیر مستقیم قرار می دهند . و حس تشخیص فرق بین فضیلت و رذیلت را درما ایجاد می كنند و عواطف ما را بر می انگیزند و آنها را متعادل می كنند،بنابراین آنها می توانند دلهای مارا به سمت عشق به نجابت و شرافت واقعی معطوف ساخته و می اندیشند كه نتیجه نهائی زحمات خویش را یافته اند.
2-دسته دیگر فلاسفه انسان را بیشتر موجودی عاقل می دانند تا فاعل،و در شكل
1- moral philosophy
دادن به فاهمه او بیشتر تلاش می كنند تا در پرورش رفتارهای او .آنها طبیعت انسان را به عنوان یك موضوع تفكر تلقی می كنندوبایك موشكافی ظریف آن را مورد بررسی قرار می دهند تا اصولی راكه قوه فاهمه را نظام می بخشد ،عواطف ما را برانگیخته، و باعث می شوند تا شیء یا عمل و یا رفتار معینی را تصدیق یا سرزنش كنیم.آنان این مسئله را انتقادی به همه ادبیات می دانند ،چرا كه فلسفه هنوز شالوده اخلاقیات و استدلالات و نقادی را، جدای مشاجرات و منازعات، استوار نساخته ،و همیشه ازاموری مانند صدق و كذب ،فضیلت و رذیلت ،زیبایی و زشتی سخن می گویدوحال آنكه هنوز نتوانسته منشأ این تمایزات را تعیین كند. آنها در راه این وظیفه خطیر می كوشند و هیچ مشكلی نمی تواند آنها را از این وظیفه بازدارد ؛ اما ابتدا از مواردجزئی شروع نموده تابه اصول كلی می رسند وهمین طور تحقیقات خود را به سمت اصول كلی تر به پیش می برند و از پای نمی نشینند تا به مبانی واصولی نائل آیندكه درهرعلمی همه حس كنجكاوی انسان را ارضاءكند.گرچه تحقیقات آنهابرای خواننده عوام انتزاعی ومبهم است، هدف آنها بیشتر جلب رضایت علما ودانشمندان است؛واگر بتوانند برخی حقایق پنهان را كه برا ی تعلیم نسل آینده مفید است كشف نمایند به قدركافی جبران زحماتی راكه درسرتاسرعمرخویش متحمل شده اند می بینند .
3-مسلم است كه همیشه فلسفه روان وآشكار1 نزد عامه مردم بر فلسفه دقیق و دشوار2 برتری دارد وبسیاری این سبك فلسفه راتوصیه می كنند نه تنها به خاطر اینكه موردپسند آنهاست بلكه به این دلیل كه مفیدترازنوع دیگر فلسفه است.این نوع فلسفه با زندگی انسان بیشترسروكاردارد، عواطف قلبی و احساسات راشكل می بخشدو با لمس اصولی كه انسانها را به جنب وجوش وامی دارد ، رفتارآنها را اصلاح نموده ، به كمال مطلوبی كه خودآن راتوصیف می كند نزدیكتر می سازد. در مقابل ، فلسفه پیچیده و دشوار مبتنی براستعدادهای درخشان است ،كه
1-easy and obvious philosophy
2- accurate and abstruse philosophy
درحوزه معاملات وفعالیتها نمی تواندراه یابد؛آنگاه كه فیلسوف از پرده بیرون می
آید و به روز روشن بر می گردد،آثار آن محوشده واصول آن به سادگی قادربه تأثیربر رفتاروكردار انسان نخواهد بود . احساسات قلبی ما هیجانات ناشی از اشتیاق و برآشفتگی عواطف و علایق ما تمام نتایج آن را نابود می سازد و فیلسوف دانشمند را صرفا درحدیك فرد عامی تنزل می دهد .
4-بایداعتراف كردكه ماندگارترین وسزاوارترین شهرت ازآن فلسفه ساده بوده و به نظرمی رسد حكمای مباحث نظری كه تاكنون به دلیل جهالت مردمان عصر خود و به میل آنها تنها از شهرتی لحظه ای لذت برده اند،لكن نتوانسته اند از شهرت و آوازه خویش برای آیندگان كه نسبت به آن مردم معقول ترند،حمایت كنند. یك فیلسوف فرزانه به سادگی در استدلالات ظریف خود دچار اشتباه می شودوهر اشتباه لزوما خطای دیگری رادربردارد.درحالی كه او بر نتایج كار خود اصرار می ورزد وازاینكه هیچ كدام ازنتایج بدست آمده وی، به سبب اینكه غیر معمول بوده و یا خلاف عرف است، مورد قبول واقع نمی شود، هراسی ندارد. اما فیلسوفی كه هدفش نمایاندن (محتوای) عقل سلیم یاشعور بشر، به شكلی زیبا وجالبتر است ،اگر احیانا دچار خطا شود، از آن فراتر نمی رود . لكن بایاری عقل سلیم به محض گرایش عقاید و نظرات طبیعی ذهن ، به راه راست برمی گردد وخود را از گرفتاری در هر توهم خطرناكی مصون نگه می دارد. شهرت سیسرون1 اكنون نیز باقیست اما شهرت ارسطو2 دیگر كاملا فروریخته، نام لابرویر3 هنوز پرآوازه و باقیست، اما شكوه وجلال مالبرانش4 تنها در میان ملت و عصر خودش بودآثار ادیسون5 شاید با لذت تمام مورد مطالعه قرار گیرد در حالی كه لاك6 كاملا به دست فراموشی سپرده شده .
فیلسوف محض شخصی است كه معمولا كمتردردنیا مورد قبول واقع می شود .
1- Cicero 2- Aristetle 3- La Bruyere
4- Malebranche 5- Addison 6- Locke
زیرا مردم فكرمی كنند كه وجود او نه سود و نه لذتی، برای جامعه ندارد ،در حالی كه به دوراز ارتباط با دیگران به سر می برد و به همان نسبت كه كاملا غرق
در اصول و اندیشه های خویش است از ادراك آنها هم فاصله دارد . از طرف دیگر كسی كه جاهل محض باشد ازارزش كمتری برخورداراست ودریك عصروملتی كه علوم درآن به شكوفایی رسیده هیچ چیز مسلم ترازاین نیست كه انسان رامطلقا نسبت به اینگونه سرگرمی های اصیل بی ذوق پنداریم واین نشانه كوته فكری است .كامل ترین شخص كسی است كه بین حداكثر افراط ونهایت تفریط قرار گرفته . توانمندیهای خودرامتعادل نموده،اهل كتاب،معاشرت ومعامله باشد،درمحاورات آن بصیرت و ظرافتی را كه برخاسته از گفتاری مؤدبانه است دارا باشدو درمعامله و كسب نیز آن صداقت و دقتی را كه ناشی ازیك فلسفه درست و صحیح است رعایت كند . برای پرورش و ازدیاد چنین شخصیتهای فاضلی چیزی مفیدتراز این نیست كه یك سبك ومنش ساده و روان كه چندان هم متأثر از مسائل زندگی نباشد ایجاد كنیم كه درك آن مستلزم پشتكار فراوان و یا انزوا گردد و دانش پژوهان را با انبوهی ازاحساسات عالی واحكام آموزنده كه برای هر پیشامدی درزندگی انسان قابل استعمال است ،به میان نوع بشربرگرداند.با چنین نظامی تقوی دلپذیرتر،علم پسندیده ، شراكت و همنشینی آموزنده و گوشه نشینی و انزوا موجب سرگرمی می شود. انسان موجودی عاقل است ، پس به همین خاطر تغذیه و خوراك مطبوع روح او علم است . اما مرزهای فاهمه در انسان چنان محدود است كه در این مورد به خصوص یا در حوزه تحصیل و فراگیری كمتر انتظار می رود كه رضایت چندانی حاصل شود . همان اندازه كه انسان موجودی عاقل است اجتماعی نیزمی باشداما نه می تواندهمیشه از همنشینی های موردپسندوسرگرم كننده لذت ببردو نه می تواند میل و رضایت مناسب را نسبت به همنشینی با دیگران حفظ كند . همچنین انسان موجودی پر جنب و جوش است و به سبب دارا بودن چنین خویی و به اقتضای
نیازهای متنوع زندگی خویش ناگزیر به انجام شغل یاحرفه ای است.اما انسان نیاز به مقداری استراحت فكری دارد و پیوسته نمی تواند جسم و روح خود را به كار بندد. پس چنین به نظر می رسد كه طبیعت برای نوع بشر یك زندگی درهم آمیخته و مفیدرا عرضه می كند. ونوعی هدایت تكوینی در نهاد آنها قرارداده تا مجال چیرگی به هیچ كدام ازتمایلات داده نشودتاآنهارا ازسایرمشاغل و تفریحات باز دارد . طبیعت به انسان توصیه می كند اشتیاق خود را صرف علم كند اما علمی كه انسانی بوده وبرای مثال مستقیما به فعالیت های اجتماعی و جامعه مربوط باشد .طبیعت مارا از تفكرات پیچیده و دشوار و بررسی های ژرف نهی می كند . و مارا به هنگام ارتباط با دیگران با مالیخولیای افسردگی كه حاصل آن است ،تنبیه می كندوبا تردید بی پایانی كه دیگران برای ما به ارمغان می آورند و با عدم رغبتی كه مردم نسبت به كشفیات ادعایی ما نشان خواهند داد به شدت مجازات می كند .طبیعت به انسان توصیه می كندكه فیلسوف باش اما در عین فیلسوف بودن انسان نیز باش.
5-اگر اكثریت مردم مدعی ترجیح فلسفه ساده به فلسفه دشوار و دقیق بودند بدون اینكه آن را مورد نكوهش یا تحقیر قراردهند ،شاید رعایت رأی اكثریت و آزاد گذاشتن اشخاص برای لذت بردن از میل و احساس خود بدون هیچ مخالفتی كار نادرستی نبود . ولی همان طور كه اغلب موضوع از آنچه كه هست پا را فراتر می نهد تا جائی كه تمام استدلالات دقیق و یا آنچه كه اصطلاحا مابعدالطبیعه نامیده شده،كاملا مردود شمرده می شود . اینجاست كه ماباید اقدام به رسیدگی كنیم و بدین مطلب توجه كنیم كه چه چیزی از سوی آنان مورد بهانه قرار گرفته.
ابتدا باید این مسئله را توضیح داد كه یك مزیت عمده فلسفه دقیق و پیچیده یا انتزاعی خدمتی است كه در حق فلسفه آسان و انسان دوست انجام می دهد.فلسفه آسان بدون فلسفه انتزاعی هرگز به آن درجه كافی از دقت و ظرافت در احساسات ،احكام و براهین خود نخواهد رسید . جملات ادبی چیزی نیستندجز
تصاویری از حالات و موقعیت های مختلف زندگی انسان كه با احساسات مختلفی مانندستایش یا نكوهش،مدح یا تمسخر،بر مبنای كیفیات امور الهام بخش ماهستند . هنرمندی در كار هنر شایستگی بهتری برای رسیدن به موفقیت دارد كه علاوه بر دارا بودن میلی لطیف و انتقال سریع دارای شناختی دقیق از ساختار درونی ، طرز كار فاهمه[1] و كنش هوای نفس باشد و انواع گوناگون عواطف را كه فرق بین و نیكی و پلیدی را تشخیص می دهد، بشناسد.هر قدر این تحقیق و كاوش درونی مایه زحمت بشود، برای كسانی كه با موفقیت به توصیف ظاهروآشكار زندگی و شیوه های آن می پردازند واجب و ضروری به نظر می رسد. كالبد شكافی زشت ترین و زننده ترین چیزها را در مقابل چشمان ما قرار می دهد.اما این علم برای نقاش هنگام ترسیم اندام ونوس و یا هلن مفید است . هرچندكه نقاش غنی ترین رنگهای هنرش را به كار می برد و به چهره هایش زیباترین و دلپذیرترین حالات را می بخشد اما با وجوداین بایدتوجه خویش رابه ساختار درونی بدن انسان ، وضعیت ماهیچه ها ، ساختار و تركیب استخوانها و فایده و شكل هر اندام معطوف كند . در هر حال دقت وظرافت برای زیبایی مفید است و استدلال صحیح هم برای احساس لطیف . چه زشت است كه با تحقیر كسی شخص دیگری را بستاییم .
به علاوه اگر در هر هنر یا حرفه ای، حتی آن حرفه هایی كه ارتباط بیشتری با زندگی و فعالیت ها دارند بنگریم ، آن روح دقت ،به هر نحوی كه بدست آمده باشد ، آنها را به حد كمال نزدیكتر می كند و همه را هر چه بیشتر به خدمت خواسته های جامعه درمی آورد؛ اگر چه یك فیلسوف ممكن است بدون غوغای
كسب و كار زندگی كند، اما اگر كسانی نبوغ فلسفی را به دقت پرورش دهند به تدریج این نبوغ در میان همه جامعه سرایت كرده و درستی و دقت مشابهی را در هر هنر و شغلی ارائه می دهد . سیاستمدار دوراندیش جسارت بیشتری را در تقسیم بندی و توازن قدرت كسب خواهد كرد ، حقوقدان روش های بیشتر و اصول بهتری در استدلالات خویش بدست خواهد آورد ، سردار لشكر در نظام
آموزشی خود نظم بیشتری خواهدیافت و در طرح ها و برنامه ها ی خود و اجرای آنها احتیاط بیشتری خواهدنمود . ثبات حكومت های مدرن بیش از حكومت های باستان و دقت و درستی فلسفه جدید بیش از فلسفه قدیم پیشرفت نموده و احتمالا باز هم به همین نسبت پیشرفت خواهد كرد .
6-اگر سودی در تكرار این مباحث نبود جدای از رضایتی كه نصیب حس معصوم كنجكاوی می شد باز هم نمی بایست به دلیل اینكه تنها ماحصل آ ن لذت های ناچیز، سالم و بی زیانی است كه به نوع بشر عرضه شده، مورد تحقیر واقع شود . بی نقص ترین و شیرین ترین راه زندگی طریق علم و یادگیری است وهركس كه بتواندمانعی را از سر راه بردارد یا چشم انداز تازه ای در آن بگشاید باید به عنوان شخصی كه بانی خیر برای نوع بشر است ارج نهاده شود. گرچه ممكن است این تحقیقات ،سخت و توانفرسا به نظر آید اما این اندیشه ها و اذهان هم مانند جسم برخی از افراد كه با تمرینات سخت نیرومند و شاداب می شود نیاز به ممارسات متعدد دارد تا عموم مردم از آنچه كه ممكن است طاقت فرسا و پرزحمت باشد لذت ببرند . بدون تردید تیرگی برای ذهن نیز مانند چشم رنج آوراست .لكن واضح نمودن ابهامات و به عبارتی روشنی بخشیدن به ظلمت كه با مشقت همراه است قطعا باید نشاط آور و لذت بخش باشد.
اما این تیرگی و ابهام در فلسفه عمیق و پیچیده نه تنها به خاطر پرزحمت بودن و ملال آور بودن آن ، بلكه به این خاطر كه لاجرم منشأ نادرستی و خطاست مورد اعتراض واقع شده . بدون تردید دقیق ترین و موجه ترین ایراد در اینجا بربخش مهمی از فلسفه اولی1 وارد است، و آن این است كه این مباحث را نمی توان به درستی یك علم دانست . بلكه یا برخواسته از تلاشهای بی ثمر و خودخواهی انسان است كه درموضوعاتی كاملا دوراز دسترس فاهمه رسوخ نموده و یا ناشی از خرافات عوامانه است كه به خاطر ناتوانی در دفاع از خویشتن در میدان ،این خاربنهای نامرئی را برای پوشاندن و یا پنهان كردن ضعف خویش سپر قرار
1- metaphysics
می دهند. این دزدان، از دشت رانده شده و به بیشه گریخته شده اند و در كمین اند تا ناخوانده به هر قسمت بی حفاظی از ذهن وارد شده تا با وحشت و تعصب مذهبی نیروی فكری را از پای در آورند . قوی ترین رقیب اگر لحظه ای درنگ كندموردظلم وتعدی واقع می شود وچه بسیار كسان كه با بزدلی و حماقت خود دروازه های ذهن خویش را به روی دشمن بازمی كنند و با رضایت و رغبت و كرنش و اطاعت او را همچون فرمانروای مشروطه خود می پزیرند.
7-اما آیا این دلیل كافی است تا فلاسفه از چنین بررسی ها و تحقیقاتی دست كشیده و این خرافات را در مخفیگاه خود رها سازند ؟ آیا شایسته نیست كه نتیجه را به عكس كرده و نیاز كشاندن نبرد به مخفیگاه های دشمن را درك كنند ؟ اینكه انسان با نامیدی های پیاپی سرانجام چنین علوم پوچی را رها كرده و قلمرو صحیح عقل انسانی را كشف می كند امیدی بیهوده است . علاوه بر اینكه بسیاری افراد دائما به احیاء اینگونه موضوعات اشتیاق فراوانی پیدا می كنند، من می گویم یأس و ناامیدی مطلق عقلا هرگز نمی تواند در علوم جای داشته باشد،گرچه تلاشهای ناموفق پیشینیان ثابت شده، بازهم چشم امیدی هست كه باسخت كوشی و یاخوش شانسی و یا به كمك كنجكاوی بیشتر نسل های آینده شاید به كشفیاتی كه برای گذشتگان ناشناخته باقی مانده دست یابیم.هر متفكر ماجراجویی با وجود دلسردی هایی كه با شكست و ناكامی پیشینیان ایجاد شده باز هم برای دست یابی به این موهبت دست نیافتنی جست وخیز می كند ودرآن هنگام امیدواراست كه افتخار نائل شدن به چنین امر دشواری فقط نصیب اوگردد. تنها راه آزادی ازاین مسائل پیچیده درمرحله اول این است كه با جدیت به بررسی درباره ماهیت فاهمه انسان بپردازیم و با تحلیل دقیق توانایی و ظرفیت آن ، نشان دهیم كه به هیچ وجه گنجایش چنین موضوعات سخت و دور از ذهنی را ندارد . ما باید به این خستگی تن در دهیم تا از این پس در آسایش زندگی كنیم و باید علم مابعدالطبیعه حقیقی را با دقتی چند پرورده سازیم، بگونه ای كه
خطاها و زوائد آن را بزداییم . این سستی وكاهلی كه درنزدبرخی به منزله حفاظی دربرابر فلسفه دروغین است نزد برخی دیگربه كمك حس زیركی نامتعادل شده ونا امیدی كه گاهی اوقات غالب می گردد بعدها ممكن است جای خود را به دلگرمی ، امیدواشتیاق بدهد.تنها راه رهایی قطعی و حتمی، تعقل دقیق است كه با همه افراد و طبایع سازگار است وبه تنهایی قادر به براندازی فلسفه دشوار و اصطلاحات متافیزیكی است كه با خرافه درآمیخته و فلسفه را برای متفكران كم توجه به یك حالت غیر قابل فهم كشانده و به آن ظاهری علمی و عقلی بخشیده .
8-پس از بررسی عمیق حدود توانایی و استعداد قوای نفس انسان ، علاوه بررد و ابطال قسمتهایی از علوم كه شامل مطالب غیر قابل قبول و متناقض است ، فوائد مثبت دیگری هم هست . این بیشتر راجع به كنش ذهن است كه با وجود اینكه بدان علم حضوری داریم لكن هرگاه درموردآن تفكر می كنیم درتیرگی وابهام می افتیم.چشم نمی تواندحدود و مرزهای آن را به سرعت تشخیص دهد . این امور آنقدر لطیف هستند كه مدت طولانی در همان حالت و وضعیت باقی نمی مانندو باید آنها را آناً ادراك نمود و آنها را با بصیرتی عالی كه از فطرت و ذات آنها نشأت می گیرد و به كمك عادت و تفكر رشد می یابد دریافت. بنابراین تنها شناخت عملكردهای مختلف ذهن ، مجزا كردن آنها از یكدیگر ، قرار دادن آنها دررده مناسب خود و مرتب كردن تمام بی نظمی هایی كه هنگام تفكر و تحقیق در آن گرفتار می آیند، بخش مهمی از علم به شمار می آید . این بحث یعنی بحث تنظیم و تشخیص حدودكه عملا راجع به اجسام بیرونی چندان حائز اهمیت نیست ، هنگامی كه مستقیما در مورد كنش ذهن صحبت می كند با توجه به دشواری و زحمتی كه عملا با آن مواجهیم از ارزش بیشتری برخوردار می شود . و اگر نمی توانیم از این جغرافیای ذهنی پا را فراتر نهیم و یا توضیح بخش های جزئی و توانایی های ذهن برای ما مقدور نیست حداقل همین اندازه مایه خرسندی است ؛و هرچه قدر این علم واضح تر به نظر آید (كه به هیچ وجه چنین
نیست) جهل مربوط به آن كه هنوز هم ارزشمند شمرده می شود در بین مدعیان
علم و فلسفه بیشتر تحقیر می شود .
تردیدی باقی نمی ماند كه این علم نامعلوم و واهی است مگر اینكه چنین شكاكیتی را كه ویران كننده تمام تفكرات و حتی تمام اعمال است پذیرا باشیم . شكی نیست كه ذهن ازتوانایی ها و استعدادهای چندی برخوردار است كه این قوا از هم مجزا شده اند و آنچه كه با دریافت مستقیم تشخیص داده می شود ممكن است با تفكر و تعمق هم قابل تشخیص باشد ودر نتیجه صدق وكذبی در تمام قضایای مربوط به این موضوع وجود دارد و این صدق و كذب خارج از مدارفاهمه بشری نیست. تمایزات فراوان و آشكاری از این دست وجود دارد. مانندتمایز بین اراده و فاهمه یا تخیلات و شهوات كه در هر فرد بشری وجود دارند . تمایزات ظریف تر و فلسفی تری وجود داردكه گرچه فهم آنها مشكل تر است اما از نظر واقعیت و اهمیت كم ارزش ترازموارد قبل نیست. برخی موارد موفقیت دراین تحقیقات خصوصا درنمونه های اخیرتصوری واقعی تراز صحت وقطعیت این شاخه ازعلم را ارائه می دهد.آیا می شودبه زحمات فلاسفه ای كه منظومه سیارات را ارائه دادند و موقعیت ونظام اجرام سماوی دوررا تعیین نمودند ارج نهاد اما در مورد آنان كه باموفقیت فراوان به تشریح بخش های ذهن ، كه عمیقا با آن در ارتباطیم پرداختند ، تظاهربه غفلت كرد ؟
9-آیا نمی توان امید داشت كه اگر فلسفه با دقت پروده شده و با توجه عموم تشویق گردد در پیشبرد تحقیقات خود موفق شده و حداقل تا اندازه ای اصول و سرچشمه های پنهانی را كه ذهن انسان را دركنش خود تحریك می كند كشف نماید ؟ ستاره شناسان مدتهای مدیدی خود را بااثبات حركات ، نظام واندازه حقیقی اجرام فلكی ازروی آثار ظاهری آنها ارضاء می نمودند تا سرانجام فیلسوفی ظهور كرد تا به نظر می رسید با قانع كننده ترین استدلال به تعیین قواعد و نیروهایی كه چرخش سیارات توسط آنها كنترل و جهت یابی می شود پرداخته است.
نظیر این در مورد دیگر اجزاء طبعیت صورت گرفته و اگر با احتیاط لازم به پیش رویم دلیلی نداریم تاازدستیابی به موفقیتی مشابه درتحقیقات خود كه در رابطه بانیروهای ذهنی و نظام آن است مأیوس گردیم . این احتمال وجود دارد كه هر كدام از اعمال و اصول فكری منوط به اصل دیگری باشد كه ممكن است سرانجام منتهی به یك اصل كلی تر گردد، پس احتمال انجام این تحقیقات وتعیین نتیجه قبل و حتی بعد از انجام آزمایش های دقیق برای ما دشوار خواهد بود . مسلم است كه كوشش هایی از این قبیل همه روزه انجام می گیرد ، حتی توسط كسانی كه با سهل انگاری تمام فلسفه بافی می كنند؛ و حال آنكه هیچ امری ضروریتراز این نیست كه با توجه و دقت به این امر خطیر اهتمام ورزیم . و اگر این مطلب در حوزه1 فاهمه بشر قرار گرفته باشد جای بسی خوشبختی است كه
قابل دسترسی است؛ و اگر نباشد پس ممكن است با اطمینان انكار گردد . لكن مطمئنا این نتیجه اخیر دلسرد كننده نیست و نباید عجولانه و شتابزده آن را پذیرفت . مگر چقدر می توان با این حدس و گمان ها از زیبایی و ارزش ابعاد فلسفه كاست ؟ تاكنون مرسوم بوده حكمای اخلاق هنگام بررسی تنوع و تعدد اعمال تحسین برانگیز و تنفرآور، برخی اصول كلی را بیابند كه تغییر عواطف و احساسات ما احتمالا بسته به آن است . گرچه گاهی اوقات با تعصب نسبت به برخی اصول كلی افراطی عمل می كنند، اما باید اعتراف كرد كه از انتظار خود دریافتن برخی قواعد كلی دربرگیرنده تمام رذایل و فضایل معذورند . منتقدان ، منطق دانان و حتی سیاستمداران تلاش هایی از این قبیل انجام داده اند . نمی توان گفت كه تمامی كوشش های آنان بی ثمر مانده، گرچه شاید طی مدت زمانی طولانی تر، دقتی بیشتر و پشتكاری مداوم تر،این علوم نیز به كمال خود نزدیكتر شوند. نباید به یكباره تمامی این قبیل ادعاها را شتابزده و عجولانه و متعصبانه
بیرون ریخت . زیرا این كار از كاری كه جسورانه ترین و مثبت اندیش ترین2
فلسفه می كند تا با جسارت ، تلقینات و قواعد ناپخته و خام خود را به نوع بشر تحمیل كند، بدتر است .
10-هر چند استدلالاتی1 كه در رابطه با ذات انسان است به نظر خشك و بی روح باشند و درك آنها نیز دشواربه نظرآید ، اما این مطلب عدم صحت آن را استنباط نمی كند بلكه به عكس غیر ممكن است آنچه كه تاكنون اینهمه فلاسفه دانشمندو ریزبین را سرگرم خود نموده چندان واضح وساده باشد. هرقدر این بررسی ها موجب زحمت گردد اما برای ما ارزشمند است . و اگر بتوانیم بدین وسیله برذخیره دانش خود در موضوعاتی كه دارای اهمیتی وصف ناپذیر است بیافزاییم، هم برایمان سودمند خواهد بود و هم لذت بخش .
اماپس از این همه بحث، به دلیل خشكی و بی روح بودن مطلب به نظریه ای پرداخته نشده بلكه برای آنان ترجیحا مطالبی بی فایده بوده . شاید این دشواری را
بتوان با دقت و مهارت برطرف نمود و از جزئیات غیر ضروری آن پرهیزكرد . لكن ما در این تحقیق تلاش نموده ایم موضوعاتی را كه تاكنون نامفهوم بودن آنها مانع از توجه علما و پیچیدگی آن مانع از توجه عوام بدان شده، روشن تر بیان كنیم . مایه خرسندی بود اگر می توانستیم مرزهای انواع مختلف فلسفه را با هم عجین سازیم و بین فلسفه غامض و فلسفه ساده و نیز بین حقیقت و تجدد آشتی برقرار كنیم و چه خوشتر بود اگر با استدلال به سادگی می توانستیم شالوده فلسفه پیچیده را كه به نظر تاكنون فقط به منزله پناهگاهی برای موهومات و خرافات و سرپوشی برای یاوه گویی ها و خطاها بوده، زبیخ بركنیم
جهت دریافت فایل فاهمه بشری لطفا آن را خریداری نمایید
قیمت فایل فقط 7,900 تومان
برچسب ها : فاهمه بشری , فاهمه , معارف , درباره منشاء تصورات , دانلود فاهمه بشری , پروژه دانشجویی , دانلود پژوهش , دانلود تحقیق , دانلود پروژه
لذت درآمدزایی ساعتی ۳۵٫۰۰۰ تومان در منزل
فقط با ۵ ساعت کار در روز درآمد روزانه ۱۷۵٫۰۰۰ تومانی